این هم یکی از داستان هاییه که خیلی دوسش دارم.

یه شب وقتی داشتم میرفتم بیرون، ماه کامل بود. یاد این جمله افتادم: صورتش مثل ماه شب چهارده میدرخشه»

از این رو یه داستان به ذهنم رسید.

درمورد یه دختر گم شده با موهای طلاییه و خلاصه مثل ماه.

درست زمانی که گم میشه، خواهر کوچیکترش به دنیا میاد و داستان هم از زبان خواهر کوچیکترشه.

یه جمله هم هست که توی داستان هی استفاده میشه اونم این جمله س: صورتش مثل ماه شب چهارده میدرخشی، موخای طلایی اش در باد می رقصد، آه چشم هایش، چشم هایش مانند دو گلوله آبی ست که دریا از آن پیداست»

اول داستان هم با این شروع میشه.

توی داستان هم خواهر کوچیکتر دنبال خواهر بزرگتر میگرده.

اون شون، توی یه روستا زندگی میکنه و بعد مادرش میمیره و اون میره دنبال خواهرش.

اون جمله هه رو هم مادرش به خواهر کوچیکتره .

مثل ماه

مسخره ترین داستانی که نوشتم!!

هم ,داستان ,یه ,خواهر ,مثل ,جمله ,مثل ماه ,داستان هم ,ماه شب ,شب چهارده ,این جمله

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخت خواب مجله خانواده رسا رسانه حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی گیلانی شهیدجاویدالاثرفرهاد (محمدرضا) معصومیان tara فاصله ها interiordesignedu فایل44 kavirtstr